۱۳۹۵/۰۹/۰۸

اولین ها


یادم نمیاد اولین‌کتابی که خواندم چه بود ، ولی همیشه وقتی حرف از کتاب خواندن و شروعش می شود یاد کتاب های پلیسی پرویز قاضی سعید و رمان های عاشقانه ر-اعتمادی پس ذهن پر مشغله ام را پر می کند. خرداد پنجم دبستان بود که نفهمیدم چگونه از شوق تابستان و تعطیلی و دوچرخه ، امتحان را دادم و گوله کردم سمت خانه. یک راست سمت انباری.با هزار زحمت و تلاش دوچرخه را بیرون کشیدم.حالا دقیقا پشت دوچرخه کارتونی را دیدم که هیچ ازش نمیدانستم.کارتونی پر از کتاب.از دایی جان ناپلئون تا بینوایان.از سری کتاب های قدیمی پدرم بود که مشکلات عدیده ی عیال واری و زندگی وقت کتاب خواندن را تا سالها از او گرفته بود و هنوز هم .کتاب های جیبی بیشترازهمه چشمم را گرفتند.فکر دوچرخه دیگر پرید.در عرض دو روز "وحشت در ساحل نیل" و "معبد مرگ" و "قلاب ماهی" قاضی سعید را تمام کرد و هنوز که هنوز به لاوسون و سامسون فکر میکنم و رفاقتشان وجنتلمنی لاوسون.بقیه تابستان آن سال را هم ر-اعتمادی خواندم و خواندم."شب ایرانی"  و "کفش های غمگین عشق" و "دختر خوشگل دانشکده من".البته این دوتای آخری برای آن سالها زیادی سنگین بودند.این روزها هم وقتی مسافت بین چهار راه ولیعصر و میدان انقلاب را طی می کنم چشمم دنبال اسمی از قاضی سعید و ر-اعتمادی است وقتی که از کنار بساط کتاب ها می گذرم .به امید اینکه یک کتاب جیبی چاپ دهه ی چهل را گیر بیاورم...

پ.ن:احتمالا علاقه ای که به دهه ی سی وچهل ایران بخصوص تهران و زندگی تو اون دوران و داستان های اون زمان دارم هم از همین کتاب ها نشات گرفته باشه...  

برچسب‌ها: , , , , , , ,