۱۳۹۸/۰۹/۰۹

در تمام این هفتاد و دو سالی که از زندگی اش گذشته ست، کار های مختلفی را برای گذران زندگی انجام داده. از کودکی که تابستان ها در ساعت سازی کوچکی شاگردی می کرد تا همین کار اداری ای که دو سال پیش از آن بازنشسته شد. همیشه یک کاری بود که انجام دهد و برایش یک جور عادت شده بود. پاییز برفی همین روز ها به فکرش زد که چرا تا به حال به نویسندگی فکر نکرده ست، میان تمام این کار های مختلفی که انجام داده ست، شاید جای نویسندگی خالی باشد. شغل که نمی شود گفت، نویسندگی برای گذران زندگی بیشتر مقصودش ست. صرفا افکار و قصه هایت را روی کاغذ بیاوری تا لااقل یک جایی از دلت خالی شود. اگر اهل نوشتن بود حتما الان در یکی از کافه های خلوت شهر، از آن کافه ها که به شیر های داغشان معروف اند، نشسته بود و داشت قصه شب قبلش را پاک‌نویس می‌کرد. داستان مرد تاجری که جز شغل و درآمدش به هیچ چیز دیگر فکر نمی‌کند و تمام هم و غمش حساب های بانکی و تجارت و تجارت ست. شب و روزش را با این مشغله های کاری می گذارند بی آنکه لذتی ببرد از زندگی. یک جور وسواس که اگر به چیز دیگر جز تجارت و پول فکر بکند قطعا شکست نصیبش می‌شود، یک جور وسواسی که نمی گذارد بفهمد که مو های چتری معشوقه‌ش می‌تواند زیباترین دلیل برای زندگی کردن باشد در این زمانه‌ای که بد ست و بد میگذرد.
برچسب‌ها: