۱۳۹۶/۱۲/۲۵


کی گفته که عید هم مثل روز های دیگر سال است و فرقی نمی کند یک فروردین ماه با یک آذر. پس این همه شور و حالی که بازار تهران را پر کرده است کشک است؟ کافی ست دم عید یک بار بروی توپخانه. می‌فهمی که اگر تو با عید حال نمی کنی دلیل نمی شود که جمع ببندی و بگویی که عید هم مثل روز های دیگر سال ست. زری هم مثل همه ذوق دارد. تمام این چند وقت را چشم به راه هفته‌ی پایانی اسفند بود. اینکه دستی به سر و صورت خانه بکشد. نه اینکه خانه اش ریخت و پاش باشد. نه. اتفاقا از آن خانه هاست که همیشه سرحال است. از آن خانه ها است که اگر مهمان ناخوانده هم بیاید از اینکه ریخت و پاش باشد شرمنده نشوی. ولی داستان عید فرق می‌کند. یک جور عادت دوست داشتنی است. حتی اگر خانه تماما تمیز باشد. باز هم باید گرد گیری شود. باز هم باید لحاف و تشک‌هایی که بوی نا گرفته اند را از کمد بیرون بریزد. توی شان را خالی کند و پشم و پنبه هایشان را بگذارد در آفتاب. لحاف ها را بشورد. شاید بوی نای شان برود. شاید. آدم را هم یک سال در کمد بگذراند بدون اینکه حتی یک بار هم بیرون بیاید، بو می‌گیرد چه برسد به این اجسام بی جان. بوی خستگی. بوی رخوت. بوی نا. یک روزی در این خانه از بس آدم می آمد و می‌رفت زری نمی دانست کجا جای شان بدهد و از کجا رختخواب اضافی بیاورد. ولی حالا چه. از سارا هم که تا چند سال پیش نزدیک عید با یک ماهی قرمز در دست می آمد و در خانه تکانی کمک می کرد هم خبری نیست. زری حتم دارد که روز اول عید لااقل برای عید دیدنی هم شده می آید. حتما می آید. خدا کند که بیاید. به سرش زده است که یکی از این تراکت های تبلیغاتی را که از لای در به حیاط انداخته اند را بردارد و زنگ بزند یکی بیاد یک روزه کل خانه را تمیز کند و برود. ولی نه. از اینکه کسی برایش از این کار ها کند خوشش نمی آید. از اینکه به آدم دیگری دستور بدهد و طرف هم جلوی او خم و راست شود. دوست ندارد ببیند کسی برای چند اسکناس خانه های مردم را بشورد و بسابد. می شود داستان سه سال پیش که به زور سارا زنگ زدند یکی آمد و زری هم انگار نه انگار، پا به پای طرف کار می کرد. درست ست که هر کسی یک جوری پول درمیاورد و کار عار نیست ولی زری خوش نداشت برای او از این کار ها بکنند. خودش حاضر است از کت و کول بیافتد ولی عرق پیشانی زن دیگری را که برای او کار می کند نبیند. شاید بهتر باشد به سارا بگوید امسال بیاید و لحظه ی سال تحویل را کنار هم باشند. شاید هم برود سر خاک تا با مردش سال را تحویل کند مثل تمام آن سالهایی که با هم بودند. مثل همان سالهایی که تماما خوشبخت بود.
برچسب‌ها: