بوی عید را از لا به لای مردمی که از پله های مترو پانزده خرداد بالا می روند می شنوم...
۱۳۹۵/۱۲/۰۹
۱۳۹۵/۱۲/۰۴
گر تو بهتر میزنی بستان بزن
مدارا کردن تا یک جایی جواب می دهد.اگر از حدش بگذرد و برسد به آن جایت ، فوران می کنی.من الان در مرحله ی قبل از فوران کردن هستم.چیزی که باعث شد تا اینجای کار باشم در میانشان و مدارا پیشه کنم ، شاید رفاقت بود یا دوستی. شاید دغدغه بود و تفکر.شاید اصلا برای سرگرمی بود.خلاصه هر چه که بود دیگر نیست.آن حالی را که تا همین چند وقت پیش میگرفتمش روی چوپ و به خلق الله نشان میدادم دیگر ندارم.از دیروز هر چقدر که فکر کردم تنها یک دلیل به ذهنم رسید ، اینکه هنوز میان ما چیزی به اسم گروه و کار گروهی (به هر شکلش) جا نیافتاده است.یا رفاقت را قاطی کار می کنیم و همه از زیر مسئولیت ها در می رویم یا همه خودمان را در هیئت فرنشین و رئیس می بینم و از همه انتظار داریم جز خودمان.صبح تا شب همه اش الدرم بلدرم سر می دهیم بدون هیچ حرکتی در عمل یا همه اش ناله و اعتراض بی هیچ جنبش بالفعلی ...
۱۳۹۵/۱۲/۰۱
۱۳۹۵/۱۱/۱۶
۱۳۹۵/۱۱/۱۵
رنجی که از پی حسرت کشیدن می آید باید استمرار داشته باشد ، این کشیدن اصلا ذاتش با استمرار یکی شده است.
این حسرتت ، این غمت ، این رنجت باید باقی باشد باید ادامه داشته باشد تا یک زمانی ، تا حق مطلب ادا شود تا سرت را بالا بگیری محکم و قرص بگویی که از رنجی خسته ای که از آن تو نیست همانطور که شاملو گفت.جز این باشد همه اش ادا و اطوار است همه اش جلب توجه است.