۱۳۹۸/۰۳/۰۵

همیشه من بودم که از پنجره رفت و آمدت را دنبال می‌کردم. مثل یک بازی بود. حدس بزنم امروز چه ساعتی بیرون میزنی و تنها میروی یا دنبالت می آیند، کدام پیراهنت را می پوشی. با آن پیراهن سفید از همیشه جذاب تر میشوی. از همیشه همیشه. غروب همان سه شنبه ای که صبح زود از خانه رفته بودی خواهرت آمد دنبالم که باهم برویم خیاطی سر خیابان بیست متری. تمام راه میگفت" داداش عمدا پارچه خریده که نریم چادر حاضر و آماده بخریم میگه وقتی خیاط قیچی میبره تو پارچه باس بدونه برا تن کی میخواد بدوزش برا چه قدی میخواد بدوزش بخصوص عروسمون آبجی مون که قدش مثل سرو ه". اینجای حرفش لبخند ریزی روی لبش نشست. به این فکر می کردم که چقدر خوب ست که تو از آن مرد هایی هستی که بلدند چطور یک زن را دوست داشته باشند و چطور یک زن را شاد کنند. قرار شد خیاط با آن یک قواره پارچه نباتی یک چادر مجلسی برای هفته بعد آماده کند. اگر همه چی جفت و جور شود سر ماه بعد دوباره میاییم برای لباس عقدکنان. دوست دارم این یک هفته باقی مانده زمان تا نهایتش کش بیاد و بیشتر به بهانه ی مراسم و کمک دست مادرت بودن تمام خانه تان را بگردم و بوی تو را از اتاقت بشنوم و کتاب های کتابخانه ات را یکی یکی ورق بزنم که شاید بین شان تو را حس کنم. اعتراف می کنم که یکی از عکس های کوچکت را برای کیف پولم از میان آلبوم تان برداشتم. از پنجره خیره ام به حیاط که چطور مثل پروانه دور پدرت میگردی و با هم حیاط را آب و جارو می کنید. کاش کمی هم آرام میگرفتی و استراحت می کردی این چند روز همینطور سرپایی و بی قرار. عادت دارم به این دزدکی نگاه کردن. تمام روز هایی که برای درس خواندن با خواهرت به اینجا می آمدم چشمم دنبال تو بود. صدای مخفلی مردانه ات وقتی اسمم را با خانم صدا می‌زدی هنوز در سرم می‌چرخد.خسرو عزیزم نمی‌دانی چقدر دلم می‌خواهد یک روز این حیاط برای جشن خودمان آماده بشود. ریسه های رنگی را خودمان وصل کنیم. میوه ها را خودمان با به حوض پرت‌ کنیم. تو یک‌ قواره پارچه بگیری برای چادرم. من هم‌ خودم کت و شلوارت را اتو کنم. پدرت را مثل خودت اقا جان صدا بزنم و خانواده ات را مثل عزیزان خودم دوست بدارم. برویم سینما و بلیط فیلم را یادگاری لای تقویم نگه دارم، یک ‌کپی هم از آن بگیرم برای وقتی که رنگ بلیط پرید بدانیم کی و کجا چه فیلمی را دو تایی نگاه کردیم. برایت آشپزی کنم و تو هم تا آخر غدایت را با ولع تمام بخوری و به رویم نیاوری که چقدر آشپزی ام بد ست. یک دختر بیاوریم به دلبری تو و به اینکه او را بیشتر از من دوست داری حسادت کنم. خاطراتی را که الان می‌نویسم بعدا دوتایی بخوانیم و به همه ترس های الان من با صدای بلند بخندیم. و کلی رویای دیگر‌‌ که فقط با تو خواهم داشت.
برچسب‌ها:

۱۳۹۸/۰۲/۲۸

تو به تقصیر خود افتادی از این در محروم
از که می‌نالی و فریاد چرا می‌داری

۱۳۹۸/۰۲/۲۰

آچار دستی. عادت. سیصد و شصت و پنج روز. تاوان. کاشف به عمل. گوی. دیروز. آب بندی. هیکل رو. بلند گو. درباره الی. سوال. مرداب. خوشگل نامی. گفتمان. مسیر. عباس گودریک. اعتبار. طبقه. آف. روغن کاری. نومیدی. قضاوت. کتاب خاک گرفته. سلطه. اتوبان چمران. ضعف. آفساید. امیدواری. شرط ضمن عقد. گلدان. ابرو پاچه بزی. حاشیه. مستطیل سبز. موریارتی. هجرت. بام. گچ رنگی. درخت های ولیعصر. چرچیل. بشریت. حرف و باد هوا. قرمزمن. فرع. نمایش. بی بدیل. غروب. سرخی گونه. کولر گازی. ورق های سررسید. قاب کج. خان دایی جان.
برچسب‌ها: