۱۳۹۵/۰۶/۰۲

مرگ گاهی ودکا می نوشد


اول که خبر دادند فوت کرده ست ، چند ساعت بعد خبر آمد که هنوز هست ، هنوز دستش از دنیا کوتاه نشده ، یک حالتی بعد از کما ، قبل از مرگ مغزی.تمام بدن سرد و کِرخ ، سرش ولی داغ ، داغ مایل به حیات. 
پیش خود گفتم که خوب اون سیم های لعنتی را بکشند تا برود ، زجر نکشد خودش هم خسته شده بود دیگر از این سرطان کوفتی  .یک لحظه اما گفتم شاید توی این حالت مانده تا خاطرات گذشته را در برزخ مانندی مرور کند ، خوبی ها و بدی ها و حتی گناه ها.مرگ گاهی ودکا می نوشد ، گاه در سایه نشسته است به ما می نگرد و همه می دانیم ریه های لذت ، پر اکسیژن مرگ است.مرگ نزدیک است آقا. 
مَردش اما بیش از حد میخواستش بیش از حد دوسش داشت ، جوری که میدانم بعد از او ، او هم میرود حالا کمی زود یا کمی دیر ولی میرود.مرد ها بی وفا نیستند.