۱۳۹۵/۰۱/۱۵

پیکان سفید


"سلام.کلید دارید ؟ یه کلید چسبوندم زیر دمپاییم گداشتم جلوی در . قربان شوما " 

شاید نداشته باشن خوب،احتیاط شرط عقل ست .  گوشی را خاموش میکنم و پرت میکنم آن گوشه ی تاریک در پستوی اتاق تا خاک بخورد . شب اگر نیاز بود دوباره میام سمتش.چیزی که بهش نیاز نیست استفاده چرا ؟ بگذار خاک بخورد تا لااقل قیمتی شود.از خانه میزنم بیرون به امید اینکه امروز ببینمش. ها ؟ خیال غلط نکنید "ش"خاصی منظور نیست این قرتی بازیا دیگر از ما گذشت.خیالم پیش آن راننده پیکان سفیدی ست که اکثر اوقات سر بالایی پرشیب لعنتی آن خیابان را باهم طی میکنیم تا درب استخر .امروز اگر ببینمش قطعا میپرسم ازش سوالی که هر وقت دیدمش خواستم بپرسم ولی نشد.یک پیکان سفید دارد از آن پیکان ها که تمیز نگه داشته شدن آخ که چقدر خوب است بی انصاف ، بخاری هم ندارد زمستونا همیشه سگ لرز میزدم تو ماشینش ولی تحمل میکردم .پیکان یعنی خاطره. دایی هم یک پیکان سفید داشت چقدر خوب سواری میداد لاکردار. آن یکی دایی هم یک پیکان زرد با یه باربند سیاه داشت بعدها همین پیکان زرد شد پیکان عموم . معامله ی صورت گرفت بین دوتا آموزش پرورشی  گچ تخته خورده ی مفلوک.بعد چند سال پیکان زرد غیبش زد هیچ از عمو نپرسیدم که چکارش کرد ؟ نکند که از رده خارجش کرد و داد یه گاراژ ؟ برخلاف دایی که با ماشین زندگی میکرد ، عمو ولی وقتی موتور ماشین را وسط کوچه پیاده میکرد و بعد تعمیر کلی قطعه از متور اضافه میومد که نمیدونست برای کجای موتور ست ولی ماشین بدون آن قطعه ها هم باز سواری میداد ینی میخوام بگم که چقدر وفادار بود خدابیامرز. یادم که با همان پیکان زرد پنج شنبه ها وقتی دایی خواب بود با دختر دایی سوار میشدیم و جلوی محوطه ی بیت دایی چرخکی میزدیم . آن دختر دایی خوب بزرگ تر بود و قد بلند تر قشنگ ماشین تو دستش بود از همین کوچه گردی های غروب پنج شنبه هم یاد گرفته بود که چجوری ماشین را برونه.چقدر کله خر بودیم آن موقع ها.با ماشین دنبال پسرایی میکرد که با دوچرخه آن دور و ور ول میچرخیدن.بغل دستی ام توی بی آر تی بهم پفک تعارف میکنه.آخه پسر مومن کدوم ابلهی اول صبح پفک میخورد که من دومی اش باشم؟چندتا پفک میگیرم ازش. تازه یادم اومد که "اوه کیسه زباله رو خونه جا گذاشتم لعنتی بقول خفنا اوه شت "