۱۳۹۶/۱۱/۲۵


میان همه ی حس هایی که با باران به زمین می آیند، او این بوی نم باران زمستانی را دوست دارد. فرقش با باران پاییزی این است که در پاییز بار غمی شانه های باران را خم کرده ست. یک دردی، یک هوای غریبی فضا را پر می کند. ولی باران زمستان سرد است و شاد. می توانی با آن هم قدم بشوی. می توانی ساعت ها در کنار تلی از چوب های سوخته بنشینی و آتشی دوباره بپا کنی. بی آنکه بازوان مردانه ای را به یاد بیاوری که حالا از سرما در خود جمع شده اند. بی آنکه چشمان زنی را به یاد بیاوری و یادت نیاید سیاهی یا روشنی اش را. بی هیچ یادی. بی هیچ هوای غریبی. فقط تو و هم آغوشی زمین و باران.