۱۳۹۶/۰۲/۰۱



بعد از نماز صبح ، تا ساعت هفت و نیم می خوابید.اینکه صبح ها زود از خواب بیدار می شد برای رضایت مشتری هایش بود.به قول خودش:"میوه باس تازه باشه بخصوص سیب". برای همین صبح علی الطلوع راهی میدان تره بار بود و میوه های تازه را بار می زد البته نه همیشه ، گاهی هم میوه های تازه ی روز قبل را می فروخت چون هنوز پلاسیده نشده بودند و عطرشان تازه بود.ماشینش را سر خیابان نزدیک خشکشویی ستاره پارک می کرد و منتظر می نشست.آمار تمام اهالی محل را هم داشت ، تک به تک افراد محل ، از اینکه زوج طبقه ی سوم ساختمان سفید وسط کوچه تازه بچه دار شده اند بگیرید تا اینکه آقای ص ریش سفید محل سرطان پرستات دارد.تمامی این آمار و اطلاعات را هم از مشتری های خانمی که داشت میگرفت.امروز صبح وقتی داشت سیب زمینی ها را جدا می کرد ،رو کرد سمت خانم ق و گفت:"راس میگن دختر مَهین خانم می خواد طلاق بگیره ؟ اونا که تازه یه سالم از عروسیشون نگذشته که ؟ "