۱۳۹۵/۰۸/۱۵

خاکی بود


دیروز اتاق رو ریختیم بهم ,  میدونستیم که جمع شدنش با خداست.شکل و شمایل قبلی خسته کننده شده بود.سه چیز به کرات دیده شد.خاک و کتاب و پنبه. پنجره اکثرا بسته ست ولی اون حجم از خاک بی سابقه بود. از کجا آمده بود خدا داند.یه همسایه ای داریم چند وقته  زنش گذاشته رفته , این بنده خدا هم فکر کنم دل خاکی و گرد و غباریش رو آورده خالی کرده پشت پنجره ی ما.پنبه رو از سر بریدن از زمین و زمان تو گوش هام می کنم.چند سال است.جواب میده.کتاب هم که وصف جدا نشدنی ماست تا آخر عمر.یکی زیر تخت بود یکی پشت کمد یکی پشت کتابخونه یکی زیر فرش.الان هم گوشه اتاق برای خودشون کنج عزلت درست کردن.نه وقت جمع کردنشون هست نه جای چپوندنشون.