۱۳۹۵/۰۷/۲۰

جبر از آغاز جهان مسئله ی تلخی بود

پیرمرد نماز را در مسجد جماعت بسته بود.فاصله ی ده دقیقه ای خانه تا مسجد را بیست دقیقه ای طی میکرد.جوان که باشی ده دقیقه که سهل است , به لطایف الحیلی می روی و میایی.پیرمرد میگفت:"پیری بیماری مرموزیه وقتی پیر بشی چایی نمیخوری اگر بخوری هم بدون قند". سی سال جوانی اش ،هفده ساعت در چاپخانه وزارت ارشاد کار میکرد.
چایی نخوردن را از باب سختی دستشویی رفتن , بالا و پایین کشیدن , خم و راست شدن میگفت.به خودتون نگاه نکنین که سرجمع مستراح رفتنتون پنج الی هفت  دقیقه طول میکشد یا این اهالی بلاد غرب که با یک دستمال کاغذی سر و ته قضیه را جمع میکنند , پیر که شوی سخت گیرتر میشوی حتی وسواسی تر.پیری خودِ خودِ غم است.اینها که بچه های روغن کرمانشاهی و کره ی گوسفند و گوشت تازه و سرشیر بودند , زمان پیریِ شان این شدند . ما ها که بچه های روغن نباتی قو و سوسیس بندری های خانلری و فلافل های فری کثیف و روغن های پالم دار و شیر های آبکی و نوشابه هستیم زمان پیریِ مان چی میشویم! ماها که از الان داد و فغان بی کسی و غم و تنهایی سر می دهیم ,با عالم پیری چه میکنیم.