۱۳۹۶/۰۳/۲۸


سوال های تکراری را هر دفعه که می پرسید می دانست که تکراری اند , اصلا همین تکرار سوالات بود که این تکرار مکررات را برایش دلنشین کرده بود , اینکه یک سری سوال را پشت سر هم تکرار کند محض خاطر حک شدن در خاطره اش دوست داشت.امکان نداشت که سوال اول زری مامان وقتی می بیندت "اون حال واقعیت چطوره؟" نباشد.این را می پرسید و چشم های چروکیده اش را گرد می کرد و منتظر می ماند که جواب متفاوتی بگیرد , با آنکه خودش هم می دانست که جواب این دست سوال ها همیشه تکراری است. هیچکس نمی دانست که این عادت را کی شروع کرد . شاید وقتی  دکتر توصیه کرد که باید با حافظه اش بازی بازی کند تا آلزایمر نگیرد ، ترس از فراموشی  دو دستی گریبانش را گرفته باشد.شاید هم ترس از اینکه آخر عمری وبال اولاد شود.هر چه باشد شیرینی اش را بین اطرافیان زیاد کرده ست...

برچسب‌ها: