۱۳۹۶/۰۶/۳۰

مرسوم نبود آن قدیم که زن ها رانندگی کنند.تعداد زنانی که گواهینامه داشتند و پشت ماشین می نشستند به انگشتان دست نمی رسید.اغلب هم از طبقه ی بالای جامعه بودند.خودش هم یادش می آید که آن زمان وقتی در خیابان مرد ها پشت پژو پانصد و چهاری که با هزار زور و قرض خریده بودند می دیدنش ، چشم هایشان گرد می شد.اینکه راننده ی زنی وجود دارد و در تهرانی که  سر تا سرش را پیکان گرفته است و با پژو ای سواری می کند را ، کسی باور نمی کرد.زری ولی سرش باد داشت. آخر هفته ها که دلش می گرفت و مردش کنارش نبود ، بار و بچه ها را در ماشین می گذاشت و می رفت به شاهرود.صبح زود که می رفتند قبل از شب ماشینش در حیاط خانه ی خانم جان جا گرفته بود.بی مردش که می آمد بیشتر از دو روز نمی ماند.تخم مرغ محلی و سبزی قرمه تازه و گوشت گوسفندی اش را اگر نمی خرید انگار اصلا شاهرود نرفته بود.سیگار وینستون چهار خطش هم همیشه در داشتبورد بود.سیگاری قهاری نبود.شاید چند هفته یک بار.بیشتر اوقات علیار سیگار ها را کش می رفت و پشت دیوار خانه خانم جان دودشان می کردند.علیار پسر خانم نقدی که برای خرجی مدرسه اش ، تابستان ها باغچه های راسته ی مشکاتیان را هرس می کرد.
برچسب‌ها: